سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  خداى سبحان روزى درویشان را در مالهاى توانگران واجب داشته . پس درویشى گرسنه نماند جز که توانگرى از حق او خود را به نوایى رساند . و کردگار ، توانگران را بازخواست کند از این کار . [نهج البلاغه]
بوی غریبانه ی ماه مهر چهارشنبه 87 مهر 3 ساعت 8:24 عصر

                                                        یا رب
خب انگاری بعد از یه مدت قشنگ ترین و دلنشین ترین کلام، سلامه....  سلام
دیروز اولین روز مدرسه بود و خب البته اول مهر نبود. فکر کنم استراحت!! و تفریح !!  بسه و باید اینجا رو براتون به روز کنم. میدونین انقدر اینجا باهاتون احساس صمیمیت میکنم که این مدت نیاز دیدم که ننویسم. نه می تونم براتون بگم که چه روزهایی رو پشت سر گذاشتیم و نه میتونم نگم. انقدر با همه تون احساس صمیمیت می کنم که حس می کنم ناخواسته نوشته هام نشون دهنده ی حالات روحی من در اون شرایط نوشتن مطلب می باشد. گاهی انقدر سعی می کنم که نذارم از نوشته ام پی به اوضاع ببرید، اما باز می بینم که بعضی از شماها متوجه شده و تو کامنتای خصوصی از غم و ناراحتی نهان در نوشته ام سئوال می کنین.
اینجا رو که یادتونه؟ خب تقریبا این یک ماه بعد از اون ، شرایط خاص حاکم شد. شرایطی که روزهای بدی رو برامون رقم زد. چیزها و حرکاتی دیدم که خب اگه قرار بود خانم ناظم به روز بشه حتما انعکاس اون نوشته ها اینجا رو سیاه می کرد.
خب همکاران فرهنگیی که اینجا میان ممکنه حال و اوضاعمون رو درک کنن. اما بقیه چی و من به هیچ عنوان دلم نمی خواست که تو اون روزها و تحت تاثیر اون شرایط اینجا رو بنویسم و باعث بدبینی عده ای نسبت به قشر فرهنگی بشم. ممکنه براتون بگم. یه روز تموم اونچه این روزها بر سرم و سرمون اومده رو اینجا بنویسم اما فعلا تو این شرایط ننویسم بهتره. اقلا خودم اینطور فکر میکنم.
بزرگواری که از علت ننوشتنم با خبر شده بودند عنوان می کردند که باید این مطالب انعکاس داده بشه تا شاید تاثیری داشته باشه. باید بگم ، فعلا و در این شرایط اقلا خودم اینطور راضی ترم که ننویسم.
راستی دیروز ، روز اول مدرسه رو من تو یه مدرسه ی دیگه آغاز کردم. یعنی تقریبا همه ی کادر و تعداد کثیری از دبیرا رفتند. من اولش تصمیم گرفتم برم. بعد من رو در شرایط و معذوریت شرعی قرار دادند و گفتند باید بمونی و بعد من موندم و .... بعد رفتن شدم . . . اونم دقیقا روز 31 شهریور
راستی تر اینکه ،
این پست رو یادتونه ؟ نمی خوام مطلبش رو بخونین دوباره غصه تون بشه. منظورم مدرسه اش هست. باز برگشتم اونجا. مدرسه ای مزین بنام یکی از چهارده معصوم که وقتی صبحها از زیر نام مقدسش رد میشم و وارد مدرسه میشم حس خوبی بهم دست میده.
مدرسه ای با حدود 1000 شاگرد و 4 معاون. البته از این 1000 بچه شاید چیزی حدود 700 نفر آن معدل بالای 19 دارند. امسال باز معاون پایه ی اول دبیرستانم و خب البته به خواست خودم. چون وقتی با دانش آموزان سال اول کار بکنم بهتر میشه قوانین رو براشون جا انداخت و انتظار پیروی داشت. خیلی راحت تر از اونچه فکر میکردم اینجا جا افتادم. البته همکارا رو می شناختم و همین امر شاید بهم کمک کرد که احساس غربت نکنم.
دیروز تا حالا دلم خیلی میسوزه برای بچه ها. البته بچه های مدرسه ی قبلی. خب ما کادر و معلما اکثرا اومدیم بیرون. اما بچه ها سر جاشونند غیر از چند نفر که زرنگی کرده و از رفتنمون باخبر شده و اونا هم اومدند اون مدرسه  و خب دیروز تا حالا خدا میدونه چقدر اس ام اس داشتم از بچه ها که تو یه جمله و با صفای خاص خودشون زده بودند:
(( بی وفا کجا رفتی و ما رو تنها گذاشتی)) ........
بمونه که چیزی اگه بگم ممکنه سر درد دلم باز بشه و بهتون بگم که این یک ماهه ما خیلی قشنگ حال فلسطینیا رو که مظلومانه شاهد غصب کشورشون بودند رو درک میکردیم. . . بمونه !!!! خوووووووووووب؟؟

اینم بخونین:
این مژده رو بدم که بزرگواری زحمت کشیده و دارن برام یه قالب طراحی می کنند و به زودی خانم ناظم رو با یه قالب جدید میبینین. البته این قالب رو هم دوست داشتم و از اون عزیزی که زحمتش رو کشیده بودند ممنونم.

میشه این یکی رو هم بخونین ؟
اسپیکراتون رو روشن کنین... درسته که روز قدس نزدیکه و این سرود مصداق داره. اما یه جورایی این سرود رو خیلی دوست دارم . خصوصا وقتی با کلیپ تهیه شده ی تلویزیون نگاهش میکنم و گوش میدم.

میشه دعام کنین ؟؟!!

                                                                   یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
فعلا همین... سه شنبه 87 شهریور 19 ساعت 4:25 صبح

                                                       باسمه
 در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند ........
برای یه مدت احتیاج به استراحت دارم.
شرمنده ی روی تموم دوستان گلم هم هستم.
شاید وقتی دیگر ....
دعام که میکنین؟؟

                                            یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
هستیم و میسازیم !!!! یکشنبه 87 شهریور 10 ساعت 7:33 عصر
                                                    باسمه
هستیم و هستیم و هستیم ....... حالا به چه شکل و در چه حال !!!!  بمونه ....
روزهای سختی رو داریم می گذرونیم. تموم شکل ظاهری مدرسه بهم ریخته شده. نقاشی و بنایی و پنهون کردن سیم کشی ها و جابجائی های جدید و ... خلاصه همه چی زیر و رو و بقولی کن فیکونه. و تموم این ها هم تبعات ...... ممممم و این حرفا هست. در کنار تموم این مشکلات کاری و سختی هایی که میکشیم ، تو اون وانفسا ثبت نام ها رو هم اضافه کنین. تازه برگزاری امتحانات شهریور هم هست . نمی دونم چرا باید انقدر تو شهریور کار کنیم که وقتی مهر بیاد از خستگی جون حتی نفس کشیدن هم نداشته باشیم!!!؟؟؟
نمی دونم چرا این مرام بد و این فرهنگ غلط متاسفانه تو جامعه ی ما جا افتاده .... آهان باز از وسط حرف زدم. ببخشین. بذارید اینطور بگم که چرا  وقتی مسئولیت انجام کاری بهمون سپرده میشه ، اول کاری که میکنیم اینه که افراد قبل و تموم زحماتی رو که کشیده شده نفی میکنیم؟؟!!!
چرا برای زحماتی که دیگران می کشند ارزش قائل نیستیم؟ میدونین دلم برا همکارام  میسوزه. . .
نچ دلم برا خودمون میسوزه. یعنی برای خودمم میسوزه. تو پست قبل گفتم که مدیر عوض شده. همه میدونن که مدرسه ای که در طول نه ماه نصف روز حدودا بالای 500 دانش آموز تو اون مکان تردد دارن و خب سال قبل هم نقاشی شده، خب کثیف میشه در طول سال و شهریور ماه در تموم مدارس ماه نظافته. مدیر عوض شده و از روز اولی که کادر جدید اومدن هر روز شنونده ی انواع حرفای گله آمیز در خصوص کثیف بودن مدرسه و بد بودن بچه ها مون و ..... خلاصه همه چی میگن بدون توجه به این مطلب که من نمیدونم اونهایی که جای اینها به اون مکان قبلی اینا رفتن ، اونا چی میگن در مورد اینا !!!!!

تذکر جات
اینم بگم و .... نچ نمیرم که هنوز خیلی حرف هست
امیدوارم مسئولین و متولیان امور فرهنگ دینی ، در خصوص اون بنده ی خدایی که قرآن را به اون شکل خونده و با احساسات دینی مردم بازی کرده یه تصمیم اساسی بگیرند. من بعنوان یک مسلمان این عمل رو محکوم میکنم.

و اما الکتک
بزرگواری از من در خصوص کتک و تنبیه بدنی سئوال کرده بودن. اول عذر من رو بپذیرن که دارم  با تاخیر پاسخ میدم.
من بهیچ عنوان با تنبیه بدنی موافق نیستم و این رو کار آمد نمیدونم و اصلا هم از عواقب روحی و روانی و جسمی این عمل نیز غافل نیستم. اما شرایطی رو هم که پیش آوردن قبول ندارم. انقدر تو بوق و کرنا کردن که این شده یه عامل سوء استفاده و تا جایی که خبر دارم حتی بودن بچه های خلافکاری که از این حربه سوء استفاده کرده و مسئولین یه مدرسه رو با تهمت زدن کتک به دادگاه و مراجع اداری کشونده اند. البته در انتها بدلیل نداشتن شاهد بر صحبت کذب خودشون محکوم شده اند. بنظر من همون تو بخشنامه ها و جلسات این نکته تذکر داده بشه کافیه و نیازی به اینهمه هوچی گری و جنجال نیست. یه معلم اونم خصوصا تو مدارس ابتدایی مثل یه مادر میمونه . ممکنه اونم عصبانی بشه و ..... البته اصلا تائید نمیکنم اما بازی با حیثیت افراد رو هم دوست ندارم.
بازم تاکید میکنم بهیچوجه من الوجوه تنبیه بدنی رو از جانب یک معلم قبول نداشته و کار آمد نمیدونم.
تازشم اینم تو پرانتز داشته باشین که بنظر من (( بابا ها و مامانا هم حق ندارن جوجه های گلشون رو تنبیه کنن)) اووووخ اینم بگم بازم تو پرانتز(( راستی با این شرایط فعلی خصوصا تو دبیرستانا ، اگه کتکمون نزنن... خوبه ها ))

در گوشی خصوصی
شاید برم از این مدرسه. نمیدونم چه کنم. گیج گیجم. دلم میخواد برم و همکارا نمیذارن. نمیدونم چه کنم؟

این دیگه آخرشه
میشه تو سحرا و افطارای ماه رمضون منو دعا کنین؟؟

                                                                       یارب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
مدارس دومینویی !!! یکشنبه 87 شهریور 3 ساعت 9:0 عصر

                                                 باسمک اللهم
چیه بابا چرا اینقده با من دعواتونه؟؟!!!.... خب میگم ... صبر کنین همه چی رو میگم.
تازشم این مهمه که حالم خوبه !! ... درسته؟؟ خوووووب حالا که این مهمه، پس بی خیال میشیم و تازشم اگه دعوام نکنین میگم که یه عالمه اتفاقات مهم!!!  شده تو مدرسمون .... اوخ نععع تو منطقمون ....( چه همه نقطه و علامت سئوال و علامت تعجب!!!!......)
نمیدونم کدوم مسئول محترم منورالفکر! نابغه ای! اومده تو منطقه ی ما طرح یه بازی رو داده. اوهوم درست گفتم، بازی. انقده هم بازیش جالبه که ما الان همه مون این ریختیمونه  .... تو پرانتز ننوشته بگم که فکر کنم خودشونم همین ریختیشونه الان.
در یک اقدام ضربتی منطقه ی ما اومده و طرح چرخش تعدادی از مدیران مدارس رو اجرا کرده. البته نه در مورد تمام مدارس. بلکه یک تعداد هم از مدارس دخترانه و هم پسرانه رو اومدن و مدیرانش رو چرخوندن . . . افتاد؟؟؟ مثلا مدیر (الف) از مدرسه ی (الف) رفته برای مدرسه ی (ب) و مدیر (ب) از مدرسه ی ( ب ) رفته برای مدرسه ی (ج) و مدیر (ج) از مدرسه ی( ج ) رفته برای مدرسه ی( د ) ...... اووووووووخ  فکر کنم افتاد.
با سیستم دومینویی که در مدیریت اداری ما حاکمه و به هیچ عنوان نمیتوان منکر وجود این سیستم شد ، فکر کنم متوجه ی شرایط موجود در مدارسی که چرخش مدیر درش صورت گرفته شده باشین. البته گفته میشه که اداره تذکر داده که به هیچ عنوان تعویض کادر و نیرو صورت نگیره، اما ...نچ .... خب نچ دیگه. مثلا من خودم وقتی فکر میکنم میبینم که کادر و انتخاب کادر حق مسلم مدیره. اگر مدیر کادر رو عوض نکنه ، خب قطعا داره با معاون و دفتردار و .... که خب هیچ شناختی هم در موردشون نداره کار میکنه و قطعا این باعث عدم دلگرمی اون مدیر به کار میشه و از اونطرف هم اگر تعویض کنن، چند مشکل عدیده داره. مدیر که عوض شده و جدیده، خووووووب؟؟؟ اونوقت کادر هم عوض شدن و جدیدن و اونوقت کسی نیست که آشنا به محیط و همکاران بخش آموزشی و بچه ها و غیره باشه.... (تا میام توضیح بدم، خودم این ریختیم میشه، وای به حال شما).
برای یک مدرسه و تسریع رشد آموزشی در مدرسه و اجرای برنامه های موفق آموزشی شناخت معاون و کادر بر روی بچه ها و حتی همکاران کادر آموزشی بسیار بسیار مهمه.
از اونطرف هم تعویض مدیر و چرخش مدیر گفته میشه که در مدارسی صورت گرفته که ضعف وجود داشته. من نمیفهمم اگر اعتقاد دارن که ضعف بوده و اون مدیر ضعیف بوده، پس به درد جای دیگه هم نمیخوره.
در هر حال نمی دونم، مثلا الان اداره فکر میکنه که واقعا مشکلی از سیستم آموزشی منطقمون حل شده؟؟ من که فکر نمیکنم.

ادامه التحریر
مدرسه ی ما هم جزء مدارسی بوده که چرخش مدیر درش صورت گرفته ...

اینم داشته باشین
نمیدونم بگم خوشبختانه یا  لا خوشبختانه....مممممم..... ( من سر جامم  ) 

دلتنگجات
تازشم دلم برا مدیرمون تنگ میشه. مطمئنم.  

تشکر جاااااات
ممنونم. از تموم عزیزانی که محبت کردن و برام تو نوشته ی قبل کامنت دادن و نگران بودن و دعفام کردن و خلاصه ....شکرا....
تازشم هواشناسی میگه که آب و هوای تموم نقاط هوایی شده و نشده .....خووووووبه خوبه. پس اونوقتشم دیگه دعفام نکنین.

تذکر
بزرگواری که نوشته بودین من جواب ایمیلتون رو ندادم، من رو ببخشین.  ایمیلی از شما به دستم نرسیده و بعدشم آدرسی از ایمیل خودتون هم ندادین که اگه ایمیل شما رسیده بود من جواب بدم.

                                                  یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
فعلا ... دوشنبه 87 مرداد 21 ساعت 1:2 عصر

                                               بسم الله الرحمن الرحیم
هیچی نیست...
نه افسرده ام و نه پژمرده...
نه دلمرده ام و نه بریده .......
این چیزها هم بهم نمیچسبه
فقط
شایدم تقصیر این مداحیه هست
نمیدونم، فقط دلم
آسمونش هوائیه ....
همین.
دعام کنین.

                                              یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
اینم میگذره و ... چهارشنبه 87 مرداد 16 ساعت 9:2 عصر
                                         بسم الله الرحمن الرحیم
اینم محض گل روی شما فقط ..... ( نچ با شما نیستم ، اونی که باید بدونه و بگیره، میدونه و میگیره)
خب هنوز تابستونه و هنوز مرداد ماه و هنوز طبیعتا ما دوشنبه و ها چهارشنبه ها میریم مدرسه. و کماکان ثبت نام ها ادامه داره و هنوز ما اسم مینویسیم و اسم مینویسیم و ... البته یه مقدار از اون شلوغی روزای اول کم شده و الان دنبال برنامه ی امتحانات شهریور و از این حرفا و از اون حرفا هستیم. چیز جالب توجهی که این هفته دیدم رو فکر کنم اگه براتون نگم.... مممممم.... خب نمیشه دیگه باید بگم. 
بهتون گفتم که مدرسه ی ما از این پایگاههای تحویل این فرم های اقتصادیه و مردم میان برای تحویل این فرم ها. روز دوشنبه که رفتیم مدرسه از همون اول صبح ، اووووووووف دیدیم که چه خبره و از اول صبح دم در مدرسه قیامتی برپاست. حالا کار خوبی که مدیرمون انجام دادند این بود که تحویل این فرم ها رو از ورودی دیگه مدرسه قرار دادند و سمتی که ما کار میکنیم ، کمتر میان. البته گهگداری گریز میزنند و میان از این طرف و یه کم سرو صدا و .... بمونه حالا..
جمعیت زیادی هر روز مراجعه میکنند و طفل معصوم همکارا و برو بچه هایی که تو قسمت ثبت مشخصات هستند خیلی خسته میشند. روز دو شنبه که رفتم دیدم که چه خبره و مدیرمون بنده ی خدا داره از حال میره و میگه که هر روز تا حدود هفت شب گذشته تو مدرسه هستند. حالا خستگی و همه ی اعصاب خرد کنی و جنگ و جدلی که سر نوبت با هم میکنند، به کنار ... دوستان برامون تعریف میکردند از صحبت ها و ثبت مشخصاتی که برخی از خانواده ها چقدر اصرار دارند که به دروغ انجام بشه...قبلا براتون گفتم که مدرسه ی ما تو یه منطقه ی خوب و تقریبا گرون تهران هست و زمین بسیار قیمت بالایی در این منطقه داره. بچه ها تعریف میکردند که مثلا آقایی اومده و گفته که منزلم 350 متره. و بعد در محل قیمت نوشته که مبلغ منزل 50 میلیون تومان و اصرار هم داشته که باید همین مبلغ ثبت بشه !!!
نمیدونم چی بگم؟؟!! این یک مورد کوچیک بود و همکارا سر ناهار که نشسته بودن و یکی یکی از مواردی که برای هر کدومشون پیش اومده بود تعریف میکردند. من اولش خندم گرفت و خندیدم و اما با تذکر یکی از دوستان و یادآوری بعضی نکات دیدم که واقعا جای خنده که هیچی، فکر کنم جای گریه داره. خلاصه امروزم هنوز طرح بود و همکارا هم هنوز یه هفته از شروع اجرای طرح نگذشته انقده خستشون بود طفلکی ها که    خیلی دلمون براشون سوخته شد و چه بسیار خدا را شاکر گشتیم که جو ما را نگرفت که بریم و .... همین دیگه بریم و ....

تازشم:
قبلتر از همه ی این حرف ها اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم. نمیدونم چی بگم؟ حس خاصی نسبت به تموم ائمه دارم اما نمیدونم چرا اسم حضرت ابوالفضل و امام حسین و امام سجاد که کنار هم میاد ...

برای تو  که انقده خوبی
ممنون که یادم بودی. وقتی گفتی که تو حرم آقام ابوالفضل یادم کردی، نمیدونی که چه حالی شدم . فقط میتونم بگم که ممنونم . اجرت با مولا.. 

میشه ....!!!
میشه این روزها دعام کنین...
شما که همیشه خوب بودین و لطفتون زیاد. این روزها هم منو از دعا فراموش نکنین. چقده خوبین شماها...

                                              یا رب نظر تو بر نگردد


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
یاد یک رهگذر... شنبه 87 مرداد 12 ساعت 1:31 صبح

                                                  باسمک یا رحیم
 اگه فکر میکنین ناراحت میشین نخونین. اگه خوندین بهم نگین که چرا این رونوشتم.

باز مبعث شد و یاد تو از اول صبح تو خاطرم بود. باز مبعث شد و من به جای شادی، از اول صبح زانوی غم به بغل گرفتم. یاد اون مبعث غمگین رهام نمیکنه. کاش یادم میرفت. نه کاش یادم بمونی همیشه. . . نمیدونم که کدومش بهتره؟؟!! اینکه همیشه روزای مبعث به یادت باشم یا اینکه به طور کل از یادم بری.
معمولا از تعطیلی های چند روز پشت هم میترسم. همیشه بعد از چند روز تعطیلی با ترس قدم میذارم تو مدرسه. همش منتظر یه خبر بدم.
 فکر میکنم با مبعث امسال شد چهارمین یا پنجمین سال. درست نمیدونم. تازه به اون مدرسه اومده بودم. سال دوم بودی. یه روز تو اتاق معاون پایه تون دیدمت. داشت زنگ میزد که مامانت بیاد مدرسه و تو التماس میکردی که خانم ببخشین ... تو رو خدا ببخشین...همکارم نمیپذیرفت . وقتی وارد اتاق شدم اومدی و دستام رو گرفتی تو دستت و گفتی: خانم تو رو خدا شما بگین به مامانم زنگ نزنن! نمیدونستم چه کنم؟ تازه وارد بودم. نمیدونستم که همکارم اجازه وساطت میده یا نه؟؟ آخه کار بدی کرده بودی. هفت و هشت تا از دوستانت رو جمع کرده و رفته بودین رو پشت بودم دستشویی و اونجا عکس انداخته بودین. اونم از چه راهی!! همکارم دائم میگفت که، اگه میفتادی جواب مامانت رو چی میدادم؟؟
اون روز نمیدونستیم که اون عکسها برای روزی مخصوص گرفته شده... کاش میدونستیم. . . نع ...چه فرقی میکرد دونستن یا ندونستنش؟؟!!
عید مبعث شد. وسط امتحانات بود. چند روز تعطیلی بود. زیارتی برای من پیش اومد. وقتی برگشتم ....
وقتی برگشتم مدرسه ماتم سرا بود و صدای شیون همون همکارم تو گوشم زنگ میزد.
میترسیدم بپرسم چی شده؟؟
از آب و دریا و رودخونه متنفرم. . . خیلی بی رحمند. خیلی ناجوونمردانه شماها رو میدزدن و میبرن.
روز تعطیل رو به اصرار بابا رفته بودید کنار رودخونه. کی فکر میکرد که حتی یه دختر 17 ساله رو هم باید دستش رو بگیری و بری کنار آب. توپ تو و خواهرت میفته تو رودخونه. همون جلو بوده. میری برداری سنگ لیز بوده و پات سر میخوره. . . چی بگم؟؟
اونروز هیچ کسی نمیتونست همکارمون رو ساکت کنه. آخه دلش میسوخت. دلش میسوخت که چرا اونروز به مامانت زنگ زده بوده.
آب تو رو برد. دو هفته... دو هفته نبودی.. هیچ خبری ازت نبود. مامان جوونت چه ناجوونمردانه تو جوونی پیر شد. بابات روزی که مراسم گرفته بودیم و اومد مدرسه نمیتونست کمر راست کنه.
بعد از دو هفته پیدا شدی. نع.. یعنی پیدات کردن.
اون عکس ها  شده بود چشم و چراغ و مایه ی زندگی دوستانت. تو اون عکس ها عجیب همه جا نفر وسط بودی. کف پشت بام دستشویی خوابیده بودین و یکی دیگه ازتون عکس گرفته بود. همه جا وسط بودی. نمیدونم چرا یادت از ذهنم پاک نمیشه؟ نمیدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم؟ نمیدونم چرا دل دوستانم رو با این نوشته به درد میارم؟ فقط میدونم که باید مینوشتم.
هنوز یاد اون چشمان قشنگ و شفاف تو ذهنمه. هرگز از یادم نمیره.
یه جورایی از دریا و رودخونه متنفرم ....

دل نوشته:
عزیز سفر کرده ام، میدونی تابستون اون سال از اون مدرسه اومدم بیرون. نمیگم بخاطر تو اما حس بدی داشتم. اونجا رو شوم میدونستم. میدونی سال بعد خبر دار شدم که یکی از نخبه های اون مدرسه که چقدر تو المپیادهای ادبی رتبه گرفته و تو شعر و ادب سر آمد بود، همراه خواهرش تو دریا غرق شد. شاید یک روز از او هم نوشتم. نه شاید هم هرگز ننوشتم. آخه اون که روز مبعث سفر نرفته بود که به یادم بمونه همیشه. شایدم به یادم بمونه نمیدونم...

عذر نوشت
ببخشینم. عذرمو بپذیرید. چند روزه که با خودم کلنجار میرم که بنویسم یا ننویسم؟؟!!
بهم حق بدین. حس کردم بی انصافیه اگه ننویسم. آخه اون روزی سفر کرد که همیشه تو اون روز به یادش میفتم. بهم حق بدین.
ببخشینم اگه اذیت شدین.

بعدالتحریر
بزرگواری یادآوری کردند که از شما خواننده های عزیزم بخوام که برای شادی روحش یک صلوات بفرستین.
میشه؟؟...... ممنونتونم.

                                                        یا رب نظر تو بر نگردد. 


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
تابستون و ... پنج شنبه 87 مرداد 3 ساعت 11:59 عصر
                                             بسم الله الرحمن الرحیم

خب...مممممم.... فکر کنم که، یه خانم ناظم که تابستونم خودش رو درگیر میکنه و وبلاگشم دیر به دیر می نویسه و به دوستاشم سر نمی زنه و .... به هیچ دردی نمیخوره!!!
تازشم الان که دارم اینارو مینویسم از خجالت ....مممم چی باید بگم اینجا؟؟ از خجالت چی؟؟ هیچی .همون از خجالت نمیتونم به وبلاگ دوستان نگاه کنم . از شوخی گذشته، من رو ببخشین و بذارید به حساب گرفتاری. از گرفتاری گذشته باور کنین دلم نمیخواد که الکی فقط بنویسم. آخه میدونین تابستون مطلب خاصی نیست. همه اش ثبت نامه و شلوخ و پلوخ.
باور کنین گاهی صبح که میریم مدرسه مردم قبل از ما ایستادن و خب مثلا بهمون هرچی دلشون بخواد میگن که مثلا چرا از 7 صبح مدرسه رو باز نمیکنیم. خلاصه از همون 8 صبح که میریم ثبت نام و کارای متفرقه و یه وقت میبینیم که شد یک ظهر. تازشم مثلا قراره که تابستون ساعت 12 مدرسه تعطیلش بشه.. . بمونه..

شما فکر میکنین اگه یه مدیری جلوی اداره بایسته و خب با بعضی سیاست های اشتباه مخالفت کنه، چی میشه؟؟!! هیچی... فقط از هر بهونه ای استفاده میشه تا اون مدیر رو ....
بی خیال. خدا کنه که کسی از منطقمون اینجا رو نخونه. اونوقتشم باید خودم رو کشته داشته باشم.
یه مشکلی تو این مدت ثبت نام داشتیم. نمیدونم تو پست های قبل گفتم یا نه؟؟!!
تو قوانین آموزش و پرورش هست که، یعنی از قوانین نظام سالی واحدیه که اگر دانش آموزی مردود بشه، خب حتما اینم میدونین که مردودی فقط در سال اول هست. خلاصه اگه دانش آموزی مردود بشه، قانون این اجازه رو داده بهش که بره بزرگسال و بشینه سال دوم و اون واحدهایی رو که کسر آورده همراه با واحدهای سال دوم بگذرونه. خب. تا اینجاش رو داشته باشین.
حالا اگه این دانش آموز موفق بشه و قبول بشه در سال دوم، قانون میگه که میتونه برگرده به روزانه و کنار بچه ها بشینه.
نمیدونم چقدر تونستم جا بندازم و مشکل رو بگم. دانش آموزی که میره بزرگسال، خب کلا خیلی تغییر در ظاهر و رفتار و کردار پیدا میکنه. البته این شامل تموم بچه هایی که میرن بزرگسال نمیشه. اما خیلی از بچه ها رو ما دیدیم که تغییرات ظاهری و اخلاقی بزرگی پیدا میکنند. نمیدونم شما چی میگین؟ اما من اصلا صلاح نمیبینم بازگشت این قبیل بچه ها رو به جمع دانش آموزان روزانه.
اداره به دانش آموزانی با ظاهر یک خانم بزرگ این مجوز رو میده و برگه میده که به روزانه بیان. من صلاح نمیدونم. خب هر کسی نظری داره. نمیدونم نظر شما چیه؟؟ این مدت درگیر چند مورد مشابه به این شکل بودیم.

تازشم هنوز هست
مجری طرح اقتصادی رییس جمهور مدرسه ها هستند. مدرسه ما یکی از مجریان این طرحه. به مدت یک ماه از 8 صبح تا 8 شب تو مدرسه ها باید فرم ها رو از اولیا بگیرند و .....
البته نکته ی مهمش اینه که من ... ممممم ....
نچ تو این طرح شرکت نکردم و بقول دوستان دو درش کردم. 

                                                           یا رب نظر تو برنگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
یاد باد... سه شنبه 87 تیر 25 ساعت 12:51 صبح
                                                   باسمه
قبلتر نوشت : (تاحالا انگار از اینا ننوشته بودم. تازه یاد گرفتمش)
اول و دوم و سوم : شرمنده بابت تاخیر
تازشم اگه خواستین میتونین بیش از سومم ما رو شرمنده به حساب بیارین.
خب. این روزها که هفته ای دو روز میریم مدرسه و همون روزا هم که میریم از اول صبح ثبت نام میکنیم تا خود ظهر. ثبت نام میکنیم. فحش میخوریم. ثبت نام میکنیم. داد میشنویم. ثبت نام میکنیم. دعوامون میکنن. ثبت نام میکنیم. یکی هم از اون وسط مسطا یه خسته نباشید میگه.
راستی چقده مردم عصبانیشونه با ما. چرا؟؟ من که نمیدونم چرا. . . بمونه....
راستی در اون مورد هر 450 دانش آموز یک معاون، یادتونه که؟؟ جلسه قبل گفتم... امروز رو سایتای آموزش و پرورش صحبت جدید وزیر اومده بود که انگار پیشنهاد شده برای 150 به ببالا دو معاون. شکر... انگاری ... بی خیال...

معمولا تو ثبت ناما موارد مختلف میبینیم که گاهی باعث میشه تا چند روز بهش فکر کنم. تو نوبت قبلی ، فکر کنم 4 شنبه بود. معمولا  بعد از ثبت نام بچه ها ، اسم و مشخصات اونا باید تو دفتر ثبت نام با کلیه ی مشخصات ثبت بشه. یکی از موارد ثبتی، نسبت دانش آموز با خانواده ی محترم شهدا و جانبازان هست. اون روز، یعنی روز چهار شنبه دلم خیلی سوخته شد. میدونین، یه بچه ای ثبت نام کرد و موقع پرسش اون سئوال که، آیا نسبتی با خانواده محترم شهدا و جانبازان دارند یا خیر؟ مادر اون بچه خیلی آروم گفت: بله پدر ایشون جانباز هستند.  بعد دیدم که اون دختر آروم به مادرش چیزی گفت و مادر سرش رو آورد جلو و گفت: البته نمیخواد تو مدرسه کسی بدونه. گفتم چرا؟ مادر گفت: نمیدونم. میگه بچه ها مسخره میکنن و ..... باور کنین بقیه ی حرفش رو نمیشنیدم. حالم انقدر بد شد که نمیدونم چی بگم. اول از بچه عصبی شدم. بعد دیدم اون بی گناهه. بعد از مادرش دلم گرفت. باز دیدم اونم بی تقصیره. اونوقت بود که از خودم حالم بهم خورد. از خودمون که یادمون رفته امنیت امروز از کجا اومده. چه کردیم که بچه ی یک جانباز غیر از دیدن درد پدر باید این غصه رو داشته باشه که نتونه حضور پدرش رو توجیه کنه. فکر میکنه زیر ذره بین بچه ها قرار داره و .......
حالم از خودمون بد شد که یادمون رفته برا بچه ها بگیم. یادمون رفته براشون یاد آوری کنیم که اگه نبودند این جانبازا و شهدا معلوم نبود که الان تکلیف ما چیه؟! یادمون رفته درس اول رو به بچه ها بدیم. درس زندگی و ایثاری رو که شهدا و جانبازامون در مکتب عشق آموختند. یاد باد آن روزگاران...  . . دلم نمیخواد ادامه بدم. فقط بدونین دلم سوخت. خیلیم سوخت. دلم گرفت و حالم از خودم .....

برای تو گل عزیزم:
هیچ برازنده نیست که با موهای نارنجی و آبی ..... بگم بقیش رو؟؟
نچ... گرفتنی ها رو فکر کنم گرفتی.

تازشم....
روز باباهای گل مبارک. یعنی قبل از اون میلاد امام علی (ع) مبارک. چقدره التماس دعا دارم ازتون...یادم کنین..

                                                           یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
ای ول جناب وزیر !!! پنج شنبه 87 تیر 13 ساعت 11:54 صبح
                                                       باسم الله
چرا؟؟
چرا من فکر کردم اگه تابستون بشه وقتم بازتر میشه و بهتر میتونم به اینجا برسم؟؟ بمونه...
خب... کارنامه ها رو هم دادیم و باز روز کارنامه من یاد
روز حساب و این حرفا افتادم. بله ، کارنامه ها رو دادیم و ما تا حدودی خلاص شدیم و بچه ها گرفتار. یه چیزی رو سر بسته میگم. نمی خوام روش توضیح بدم. معدل بیست مدرسمون یکی از بچه های بهائیمون بود. دیگه خودتون روش فکر کنین و ... جوجه مون هم یه کارنامه خوشگل با هفت و هشت تا تجدید برامون ردیف کرد و باز سر اون بحث شد. یکی از همکارا میگه این توان هوشی نداره و باید بهش نمره داد و همکارای دیگه هم میگن که ، خب بعدش چی؟؟ منم میگم ، خب بعدش چی؟؟ نمیدونم شما چی میگین؟!!
یه چیزی این روزا خیلی سر و صدا کرده. سیاست های جناب وزیر جدید آموزش و پرورش .... چی بگم؟ نمیدونم ایشون رو طرح ها و برنامه هاشون فکر می کنن و ارائه میدن یا نه؟ تا حالا که من برای شما اینهمه اینجا نوشتم تو تشکیلات سازمانی هر مدرسه، برای هر حدودا 250 دانش آموز، یک معاون پیش بینی شده. ایشون طرحی دارن و اونطور که رییس کارگزینی منطقمون گفتن، قراره اجرا بشه . این طرح بسیار خلاقانه!! ایشون اینه که برای هر 400 دانش آموز یک معاون پیش بینی میشه و آمار هر چقدر بالاتر رفت ، به ازای اون یک معاون پرورشی منظور میشه.
همه تون بگین (به به ، به به ) به این همه خلاقیت.
آخه تا حالا که هر 250 دانش آموز یک معاون داشت ، اوضاع این بود. خدا به داد از بعد از این برسه. نمیدونم ایشون چی فکر کردن؟ معاون پرورشی که جای خود داره و باید به کارای پرورشی برسه. معاون آموزشی چطور میتونه مثلا یک تنه از پس 700 بچه بر بیاد؟ چون با این طرح، تا آمار به 801 نرسه، معاون دوم آموزشی تعلق نمیگیره.
ای ول جناب وزیر . اگه اجرا بشه واقعا به تاریخ می پیوندید، با این طرح قشنگتون!!!!!

خب، از هفته بعد ثبت نام ها شروع میشه و باز بدبختی های ما هم شروع میشه. بخش نامه های آموزش و پرورش و از اونطرف ، سخنرانی های متولیان امر در رسانه ها که نمیدونم پول نگیرید و فلان و ارز این حرفها. نمی دونم چرا همه رو دربایستی میکنن؟ چرا اصلا منطقه بندی نمیکنن؟ تو منطقه ای مثل منطقه ما که دست هر بچه ای یک گوشی اقلا 300 هزار تومنی با یه خط همراه اول هست؛ اونوقت خانواده با استناد به این حرف، خودشون رو صاحب حق میدونن که یک ریال هم کمک نکنن. کاش اقلا دولت فکری برای مدارس میکرد و مثلا یک چیز رو عمومی قرار میداد که مثلا برای ثبت نام هر بچه ای ده هزار تومن بدن. اینطوری به هیچ کجا بر نمی خورد و مدارس هم یک بودجه مختصری برای تعمیرات و بقیه خرج ها پیدا می کردن.
ختم کلام اینکه: ما هنوز امنیت شغلی نداریم و مورد توهین و هجمه بعضی خانواده ها موقع گرفتن کارنامه و ثبت نام و اینا هستیم و این روحا خیلی ما رو آزار میده.
همین و یا علی.

نچ، اینم هست، آخه خوبه و حیفه نگم
دو تا از بچه هامون مشکل و بیماری داشتن و مدت ها بود، به مدرسه نمی اومدن و با کمک های شبانه روزی دکترا و خصوصا یکی از مشاورامون، انگیزه برای امتحانات پیدا کردند و اومدند امتحان دادن. میدونین معدلاشون چند شد؟؟ یکی که نهایی بود حدود 17 و اون یکی که داخلی بود، 18 و خرده ای. بگین آفرین ...

                                                یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ