سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  سخن گویید تا شناخته شوید که آدمى زیر زبانش نهان است . [نهج البلاغه]
خودتون چطورین؟؟ شنبه 87 فروردین 24 ساعت 10:3 عصر

                                               بسم الله النور
 خب، عملا یه هفته هست که مدارس دوباره باز شده و این یه هفته انقده دویدیم که خوووووب تقاص اون بیست روز تعطیلی رو پس دادیم.تا ما باشیم که دیگه از این کارا نکنیم..... جاتون خالی:دی
انقده تو این یه هفته موضوعات داریم که عملا نمیدونم الان باید اینجا چی بهتون بگم؟
میخوام از روز اول بگم که اول بسم الله ، هنوز درست و حسابی با بچه ها ، چاق سلامتی نکرده، مجبور شدیم پیگیر نکات انضباطیی بشیم که قبل از عید به بچه ها در خصوص رعایت کردنشون، هشدار داده بودیم. البته در کل سه پایه شاید یه چیزی حدود 20 نفر بودن که این اشتباه رو انجام داده و خب، ما هم طبق آیین نامه ی انضباطی و مصوبه شورای انضباطی مدرسه، مجبور به اخراج موقت به مدت سه روز شدیم تا یه کم سر و شکلا ، شکل محصلا بشه. نمیدونم چی بگم و کی رو مقصر قلمداد کنم؟ مادری رو خطاب کنم که با دست خودش دختر بچه ی 14 ، 15 ساله رو بر می داره و می بره و ....و فکر می کنه که عید با ظاهر موجه بچه ش آغاز نمیشه!! مادر مهربون!!!!! به کجا قراره برسیم؟؟؟ ..... بی خیال... نه...نععع... اینا رو نمیگم.
از نامادریی بگم که...... آخه چی بگم که عملا سه ماهه که در گیر جریان یه نامادری هستیم که اوجش تو این یه هفته بوده. چی بگم؟؟؟ آخه مفصله و ممکنه باز سیاه نمایی بشه، فعلا هیچی نمیگم، به یه تصمیم درست و درمون که رسیدیم، اونموقع میگم.... پس... اینم ، بی خیال.
از اوج سوزش دلم تو این هفته بگم، اون زمانی که فهمیدم اون دانش آموز که جریانش رو
اینجا گفتم و کتک کاری تو کوچه و .... جریان زندگیش چیه و خب، ما باز چاره ای نداشتیم به جز اینکه با صلاحدید خانمای مشاور، قرار شد فعلا تا امتحانات مستمر بشینه تو خونه و درس بخونه و فقط برای امتحانا بیاد، چی بگم؟؟ از مادر بیچاره اش بگم که بعد از بقول خودش پدر ناجوونمرد این بچه........ بمونه که با چه سختیی داره زندگی این بچه رو میگذرونه!!! اینم بمونه ، که اگه بگم، همتون هنگ میکنین. پس اینم بی خیال..
آهان از جوجمون بگم که، طفل معصومِ من اون، خلاف رو نکرده بود و به گوشی هیچ کسی هم چپ نگاه نکره بود و .... خب، این یکیش خوشحال کننده بود. از شیطنتاش بگم که باز همینطور از کله ی صبح آویزونه رو دوش من و بقیه ی همکارا. خب ، نمیدونم چرا همه هم دوسش دارن و حتی بچه ها هم فکر میکنن که باید بهش محبت کرد. نمیدونم... 
از امتحانات مستمر براتون بگم که از دوشنبه شروع میشه و .... نچ... اونم خستتون میکنه.
*تازشم اینو نمیگم که ، هفته ی معلم نزدیکه و من ..... اصلا خوشم نمیاد از این هفته...
از ایشون بگم ( نع بابا دنبال اسمش نگردین که خبری نیست) که گذاشتن و رفتن، ( این یکی مربوط به دنیای حقیقی نیست و مال همین دنیای مجازیه)...... نمیگم، چون گفتنش دلم رو غصش میشه....
از ایشون بگم ( از اسم اینم خبری نیست) که رفتن و جای خالیشون فعلا دوستاشون رو اذیت میکنه...(البته مدل رفتنشون فرق داره و  نرفتن و هستن).... اینم نمیگم، چون دوستانشون غصشون میشه. 
از معده دردی بگم که دو ، سه  روزه حالم رو اساسی گرفته و ...... نع بابا ، اینم که گفتنی نیست و ...
اصلا اینا رو بی خیال...
خودتون چطورین؟؟؟

پ.ن
*همه ی موضوعات بالا ، گفتنش مستلزم ، پستهای جداگانه و تحلیل و بحثه. میگم انشاءالله. همین روزا که هم حالم بهتر بود و هم هر کدومش به یه نتیجه ی اساسی برسه.

                                                                        یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ