سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  دوستی [با مردم]، نیمی از دین است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
سلام بهاری سه شنبه 88 فروردین 18 ساعت 9:1 عصر

                                                      باسمه
یه سلام قشنگ و نو و تازه و بهاری در یه سال جدید و قشنگ و نو و تازه و بهاری.
سال نو بر همه تون مبارک. انشاالله که سال خوبی در پیش داشته باشین. بالاخره تعطیلات تموم نشدنی هم تموم شد و ما باز چشمامون به جمال مدرسه و دست گلهای نازمون روشن شد. خودمونیم وقتی میریم و باهاشونیم انقدر خسته مون میکنن که من یکی که عملا روزهای آخر به شوخی به بچه ها میگفتم ، آخیش کیی تعطیل میشیم تا چند روز از دستتون خلاص بشم !!! ... اونوقت چند وقت که نمیبینیمشون دلمون براشون تنگ میشه ..

جاتون خالی مدرسه رو با لرز شدید شروع کردیم و انقدر لرزیدیم و لرزیدیم که ....آخه میدونین مدرسه خیلی سرد بود و سرایدارمون هم نکرده بود که شوفاژها رو روشن کنه. شایدم فکر نکرده بود که تو بهار هم نیاز به روشن کردن شوفاژ باشه. خلاصه شنبه و یکشنبه رو انقدر لرزیدیم که ....
البته یکشنبه روشن کرده بودن اما دیگه کار از کار گذشته بود و من یکی که جاتون خالی ...نه بابا خالی نه ... چنان آنفلوانزایی شدم که تو زمستون با اونهمه شاگردای مریض من از این انفلوانزاها نشده بودم. هیچی دیگه بعد از اونهمه تعطیلات ، دو روز دیگه هم، بخاطر این انفلوانزای تازه از ره رسیده افتادیم خونه .

قبلا هم گفتم که ، معمولا از رفتن به مدرسه بعد از تعطیلات می ترسم. همیشه یه اتفاقی افتاده . البته شکر خدا چیز خاصی امسال رخ نداده بود. راستی این رو هم بگم که هنوز بعضی ها تشریفشون رو نیاوردن و من یکی که نمیدونم وقتی برسن باید بچه ها رو تنبیه کنم یا بابا و مامانای بی فکر رو !!!! شنیدم که امسال قراره یه تصمیم اساسی برای تعطیلات عید بگیرن. نمیدونم ... از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشه که باید اول یه تغییر در مادر و پدرها با این برنامه ریزی های غلط داده بشه و همزمان نیز با خود ما معلم ها نیز یه اتمام حجت داشته باشن. اخه من شنیدم که خیلی از مدارس با اینهمه تعطیلی برای شب عید از یک هفته قبل معلم ها و در بعضی از مدارس کادر دفتری ، به بچه ها گفتن که اگه هفته آخر بیایید بیکارید و ما درس نمیدیم و از این حرفها ....

راستی  مروارید  رو یادتونه ؟؟  قبل از تعطیلات یه کار کرد که خیلی تعجب کردم. اومد و موبایلش رو که خیلی بهش وابسته بود داد به من و گفت: خانوم لطفا این رو نگهدارین تا پایان تعطیلات و بعد از تعطیلات ازتون میگیرم. برام خیلی جای تعجب داشت. اون گفت که میخوام تو عید بدون موبایلم حسابی درس بخونم. باور میکنین که روز شنبه که اومد ازم بگیره اول یه بوس از موبایلش کرد و بعد گذاشت تو کیفش ؟!! ... از اینهمه اراده، هم تعجب کردم و هم بسیار خوشم اومد.

راستی اینم بگم که بعد از عید دوتا سوغاتی جالب گرفتم. ببینم شما اگه برید برزیل برا خانوم ناظمتون چی میارید؟؟؟ آره یکی از بچه ها برام از برزیل یه سوت دست ساز بامزه سوغات آورده. خیلی خیلی برام جالب بود ...ممنون خانوم گل .
سوغات بعدی که دلم رو لرزوند ، سوغات کربلا بود. همینکه دیدم یکی از بچه اونجا بیادم بوده و از اونجا برام سوغات آورده نمیدونین که چقدر خوشحالم کرد. مهر و جانماز کربلا یه دنیا برام ارزشمنده . ممنونم عزیز دلم.

میشه بسه ؟؟؟!!!
آخه ناسلامتی من مریضم و اومدم نشستم دارم براتون مینویسمها !!!

                                                          یا رب نظر تو بر نگردد.
 


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ