سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  [ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]
تجدید فراش و داداش مامان چهارمی دوشنبه 86 فروردین 20 ساعت 12:47 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

در شرع مقدس اسلام و با توجه به‏نص آیه «فانکحوا ما طاب لکم من النساءمثنى و ثلاث و رباع‏» (نساء -3) مرد مى‏تواند چهارهمسر دائمى اختیار کند; البته ادامه آیه،اجراى عدالت‏بین زوجات را شرط این‏کار براى مرد مى‏داند، و به مردى که ازامکان اجحاف و عدم رعایت عدالت‏بین‏همسران خود مى‏ترسد، سفارش مى‏کندکه بیش از یک همسر اختیار نکند و به‏همان یکى اکتفا کند ; «فان خفتم الا تعدلوا فواحدة‏»

حالا نمیدونم ، چند تا از آقایونی که بدنبال تجدید فراش هستند ( فان خفتم ) در موردشون صدق نمیکنه ، که دنبال همسر دوم و چندم و چندم میرن و در باب توجیه این مقوله نیز استناد به پیامبر (ص) میکنند . بدون توجه به این مطلب که ، بدنبال این باشند که در هر کدام از  ازدواج های  پیامبر ، فلسفه خاصی نهفته بوده است. و بی توجه به اثرات شوم این عمل و پیامدهای روانی آن بر همسر و فرزندان خود و بی توجه به مشکلات پیش آمده ، کار خود را انجام میدهند.البته این را ذکر کنم که: به هیچ عنوان به اصل حکم که دستور شرع مقدس هست ایرادی ندارم و فقط این را میگویم که اسلام این باب را ، برای موارد خاص باز گذاشته است . و در آیه هم ، خطاب به آنانی که غیر مصالح ، به دنبال اجرای این حکم شیرین  میرن به طور صریح بیان نموده که (الا تعدلوا فواحده )

نمیخوام زیاد در این مقوله بنویسم .که اگه قرار به نوشتن باشه، فکر کنم این بحث ، با دو و سه پست هم جمع نشه. دلیل نوشتنم این بود که ، قبل از عید مطلبی پیش اومد که از اونجایی که تا مدتی بحثش تو مدرسه بود ، باعث شد که این مطلب رو بنویسم.
خوب اصل جریان رو تو ادامه مطلب بخونید. 
جایی نمیخواد برید ادامه مطلب همینجاست...........................................

شاهد مثال:
بعد از اونکه نزدیک بود از دست مامان یکی از بچه ها که بهش در مورد دوست پسر دخترش تذکر داده بودیم ، کتک بخوریم ، تصمیم گرفتیم که دیگه کمتر به بچه های مردم گیر بدیم ، ولی مگه میذارن. یه روز خوب ، ازیکی از روز های معتدل زمستونی نزدیک عید، یکی از بچه ها ، تو پارک نزدیک مدرسه با آقا پسری رویت شده و از اونجایی که روز قبل هم غایب بوده و تلفن منزل هم تا ظهرجواب نمیداد ( تا قبل از ساعت 9 صبح به منزل غایبین زنگ میزنیم)اولین اقدام ، پرسش از خود دانش آموزبود ، اونو صدا زده و ازش سئوال کردیم که جریان چی بوده. خیلی راحت عنوان کرد که دیروز حوصله نداشتم بیام مدرسه و با داییم به پارک رفته بودم .با منزلشون تماس گرفتیم و مادرش با عصبانیت اعلام کرد که من برادر ندارم به باباش بگید و از اونجایی که در این قبیل موارد کمی احتیاط شرط عقله و رو این مطلب بحث میکردیم که حتما مادرش عصبانی بوده و حالا میاد و تصمیم گرفتیم که کمی دست نگهداریم و فعلا به پدرش چیزی نگیم ، که ناگهان با ورود آقایی به دفتر که یه لباس یه سره ، از مدل لباسای تعمیرکارا( منتهی تمیز ) به تن داشت و بدون اغراق دکمه های یقه ایشون تا جناق سینه باز بود(معمولا سرایدارمون موقع ورود تذکر میده تا حریم شکنی مدرسه نشه ولی سرایدار اداره بود) و یه گردن بند، از نوع درشت مهره ، به گردن ایشون آویزون بود.

با ورود این آقا وصدای شاگردمون که اونو بابا صدا زد (تا حالا این آقارو ندیده بودم و تموم مراحل ثبت نام رو مادرش انجام داده بود) و خروج اولین همکار از دفتر ، از اونجایی که عکس العمل همکارا رو در این قبیل موارد، با این مدل افراد میدونستم و برا اینکه بلایی رو که دفعات قبل بر سرم آوردن تکرار نشه ، بلند شدم زرنگی کنم و از دفتر خارج بشم و بقیه کار رو به مدیر بسپارم که، با دیدن صحنه بعدی بر جا میخکوب شدم.

شاگردمون خودشو انداخت تو بغل باباش و شروع به گریه کرد ، و توضیح جریان که آره من دیروز با دایی ، داداش مامان چهارمی به پارک رفتم اینا به من گیر میدن ، من دیگه تو این مدرسه نمیمونم.گیج شده بودم و داشتم جریان دایی و داداش مامان چهارمی روتو ذهنم حلاجی میکردم که، آقاهه اومد به سمتم و خودشو معرفی کرد و گفت مشکلی نیست خانم ، من در جریانم ، این بچه اعصاب نداره اذیتش نکنید.و بعد نقل اینکه ، مادر بچه به اون تماس گرفته و ایشون رو فرستاده و در جواب اینکه ، همسرش  گفته که ؛ من داداش ندارم، گفت که ایشون با برادر همسر چهارم بنده به پارک رفته. و بعد توضیح مبسوطی که بنده چهار همسر دارم و با بیشرمی ، خود رو با پیامبر مقایسه کرد (در اجرای احکام اسلا م ) و اینکه خوب ایشون  با داییش رفته، مشکلی نیست.(بنده خدا حتی نمیدونست که این دو به هم نامحرمند).

از اونجایی که دلم میخواست ، زودتر این موجود مریخی از مدرسه خارج بشه ، اومدم بگم که خوب شما بفرمایید و فردا من با مادرش صحبت میکنم که، ایشون پیشدستی کرد و گفت خوب حل شد ، دخترم تا من با ناظمت حرف میزنم تو برو صورتت و بشور و بعد خیلی خودمونی صندلی رو کشید و نشست. با یه نگاه به خدمتگزارمون که جلوی در بود و در این قبیل موارد توجیه ، ایشون اومد و به من گفت که مدیر با شما کار داره و با این ترفند ، شر اون بنده خدا رو از سرم کند. و بعد از رفتن ایشون بود که تازه متوجه شدم، همکارای بدجنسم همه از دفتر فرار کردن.

نمیدونم خیلی بحث شد تو مدرسه راجع به این موضوع .البته ما معمولا موارد رو مخفی رسیدگی میکنیم ولی این آقا انقدر در بیان این مطلب عجله داشت و راحت بودکه حتی مجال ارجاع به اتاق مشاوره رو به ما  نداد. بعد از این جریان ، هر همکار یه نظر میداد ،  ولی جالبترین نظر صحبت مشاورمون بود که میگفت : این آقا انگار که ، مجبور بود به این بچه باج بده.و انگار آماده برا انتخاب پنجم بود و از اونجایی که مادر این بچه  نهایت اگر 35 سال سن داشته باشد و از لحاظ چهره هم خوب بود، نتیجه گرفت که این بنده خدا ،‏ دچار تنوع طلبی مزمن شده.
هنوزم اگه ترس از مدیر نباشه(البته مدیر خودمون ، نه مدیر پارسی بلاگ) ، بعد از حدود یه ماه همکارا بدشون نمیاد ، در مورد این سوژه به زعم بعضیا خنده دار و به تعبیر بعضیا تاسف بار صحبت کنن .ولی با دستور مدیر(بازم مدیر خودمون) این بحث از انظار جمع و فقط به پستوها و آبدارخانه مدرسه کشونده شده است.

خوب ببخشید ، طولانی شد. ولی هیچ جور نمیشد کوتاهتر از این بنویسم و تموم مطلب رو بگم. حالا خودتون قضاوت کنین که، احکام اسلا م چطور ملعبه دست یه عده سودجو و فرصت طلب شده ، که شاید از دین ، همین کیفیجات رو فهمیدن .به امید روزی که احکام اسلام ، تموم و کمال و به واقع ، در مملکت اسلامی جا بیفته و.... تا ظهور دولت حق.

یا رب نظر تو بر نگردد. 


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ